باران نم نم...

هَمیشہ بـاید کســـ ے باشد که مَعنے سه نقطه ے انتهاے جُملـــه هایت را بفَهمد...

باران نم نم...

هَمیشہ بـاید کســـ ے باشد که مَعنے سه نقطه ے انتهاے جُملـــه هایت را بفَهمد...

باران نم نم...
آخرین نظرات
  • ۲۴ خرداد ۹۵، ۲۳:۵۵ - وخدایی که دراین نزدیکیست ..!
    :) قشنگ بود

۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۳ ثبت شده است

حالا که ورق ها همگی رو شده اند

سرخورده از این همه تکاپو شده اند

گیریم کسی کلید را پیدا کرد

درهای جهان قفل از آن سو شده اند!!!

...............

+"هزج مثمن اخرب مکفوف مجبوب" نام وزن قالب رباعی در نظام عروضی قدیم ماست و

از نظر ارکان معادل؛

((مفعول و مفاعلن مفاعیلن فع))

می باشد.

هزج:سراییدن سرود طرب انگیز،آواز با اندکی گرفتگی گلو...

مثمن:هشت شده،هشت تا شده،دارای هشت رکن...

اخرب:شکافته گوش،سوراخ کرده گوش...

مکفوف:نابینا،نابینا کرده...

مجبوب:ساده کرده،بریده...

۱۵ نظر ۲۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۱:۵۴
باران...

 دم دمای صبح بود که چشمام روی هم رفت و بعد از کلی ازین شونه به اون شونه شدن خوابم برد...

چشم که باز کردم هنوز قلبم از هیجان خوابی که دیده بودم،تند تند می زد...

دستام از گرمی دستاش گرم بود و تصویر زیبای نگاهش توی مغزم بالا و پایین می رفت...انگار کنارم بود...

کاش فقط یک خواب نبود...یا لااقل من هرگز ازین خواب بیدار نمی شدم...

 هر چی به ذهنم فشار میارم نمی تونم گفته هاش رو بیاد بیارم...اما شیرینی حرفاش رو خوب یادمه...

گریه های من...

آغوش مادر...

یادمه یه چیزایی در مورد تلاوت قرآن می گفت...یه چیزی مثل یک صوت زیبا تو گوشم می پیچه...

هرچند مبهمه اما طرحواره ی به جامامده از این خواب، من رو تا مرز مستی و مدهوشی پیش می بره...

اصلا نفهمیدم چه‌جوری نماز صبح رو خوندم...یادم نیست به خدا چی گفتم و چی شنیدم...فقط سردی آب رو یادمه وقت وضو گرفتن...

دلم براش تنگ شد...

 رایحه ی خوش coco همون عطر همیشگیش،هنوز مشامم رو قلقلک میده...

..............................................

+

و عمر،شیشه عطر است! پس نمی ماند
پرنده تا به ابد در قفس نمی ماند
 
مگو که خاطرت از حرف من مکدر شد
که روی آینه جای نفس نمی ماند
 
طلای اصل و بدل آن چنان یکی شده اند
که عشق جز به هوای هوس نمی ماند...
 ++
 
۳۰ نظر ۰۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۰:۰۰
باران...

به نام خالق باران؛

اینکه آسمان ذهنم چرا صاف نمی شود را نمی دانم؟!!!

کلمات می آیند و نانوشته می روند...مثل حرفهایی که طی این یکسال آمدند،اما ناگفته مانده اند!!!

امروز روز تولد بـــــــــــاران بود...روز بزرگ شدن من!!!

امروز برگی دیگر از زندگی ام ورق خورد و من پله ای بالاتر رفتم!!!

امروز هم مثل هر سوم اردیبهشت دیگری از ابتدای صبح زیر هجمه ی ابراز محبتهای دوستان و اعضای خانواده، عرق شرم به پیشانیم نشست!!!

امروز هم قبل از فوت کردن شمع تولدم آرزو کردم،اما(!)چقدر آرزوی امسال متفاوت بود از هرسال دیگری!!!

امروز هم باز دوباره دهانمان طعم شیرین کیک تولد را چشید!!!

امروز هم کادوها را مثل هر سال دوست داشتم!!!

امروز اما...

با وجود تمام خوبی هایش یک چیزی کم داشت انگار...چیزی یا حتی کسی را!!!

+امروز...گویی آسمان هم میدانست دل باران ابریست...سخت باریدن گرفت!!!

++حدودا یک هفته هستش که اذانی(+) که از مسجد پخش میشه رو عوض کردند...تعداد جوانهایی که به مسجد میان برای نماز بیشتر شده...

گاهی کار فرهنگی خیلی هم سخت نیست!!!

+++اللهم عجل لولیک الفرج

۱۸ نظر ۰۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۳:۴۰
باران...