باران نم نم...

هَمیشہ بـاید کســـ ے باشد که مَعنے سه نقطه ے انتهاے جُملـــه هایت را بفَهمد...

باران نم نم...

هَمیشہ بـاید کســـ ے باشد که مَعنے سه نقطه ے انتهاے جُملـــه هایت را بفَهمد...

باران نم نم...
آخرین نظرات
  • ۲۴ خرداد ۹۵، ۲۳:۵۵ - وخدایی که دراین نزدیکیست ..!
    :) قشنگ بود

۱ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

در تاریکی به سر می بردم و او غرق در نور به سویم شتابان بود. هر چه نزدیکتر می آمد کمتر او را می دیدم و هر چه دورتر می رفت بیشتر طالبش می شدم و مشتاق تر نگاهش می کردم.

هرگاه دستانم را در میان دستانش جای می داد، گرما را بهانه ی رهایی ام می کردم، وآن زمان که دریغ پیشه می کرد، آنهارا که از سرمای قلبم به کرختی می رفت، میهمانِ جیب های نداشته ام می ساختم ...

در پیمانه اگر بود جام را لایق تر می دانستم و در جامش اگر می ریختند،عظمت وسنگینی اش را سبب نکوهشش می کردم.اگر رقصان در روشنی صبح جلوهِ گری می کرد ، تملقِ ستارگان شب را می گفتم وخود را دلتنگِ کویر نشان می دادم. واگر در جایگاهِ ماه قرارمی گرفت به یاد هرمِ آفتابِ تابستانه اش به بغض می نشستم.

آنگاه که در کنارم روان بود، دست نیافتنیش می پنداشتم و شگرف، وآن دم که دریا دریا فاصله دورمان کرده بود ، دنیا دنیا عزیز یافتمش.در لمس اقیانوسِ معرفتش حقیقت را سراب پنداشتم و در آغوشِ بیابانِ قهرش به تنگ آمدم وفریاد برآوردم: یافتمش ... به آسمانها و زمین، یافتمش... به خورشید و روشنی اش، یافتمش .... و به "کوه کوه" و" کهکشان کهکشان" نشانه قسم، که من یافتمش ...!!!

او "او" بود ومن "من"... او" نور" بود و"شراب" بود و من "مست"...او "مهتاب"بود و"آفتاب" بود ومن" گیاه". او" رود" بود و" دریا" بود ومن "ماهی".او"کویر" بود ومن"خاک"...!او تنها"او"بود ودیگر هیچ ....!

۶ نظر ۲۴ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۳۶
باران...