باران نم نم...

هَمیشہ بـاید کســـ ے باشد که مَعنے سه نقطه ے انتهاے جُملـــه هایت را بفَهمد...

باران نم نم...

هَمیشہ بـاید کســـ ے باشد که مَعنے سه نقطه ے انتهاے جُملـــه هایت را بفَهمد...

باران نم نم...
آخرین نظرات
  • ۲۴ خرداد ۹۵، ۲۳:۵۵ - وخدایی که دراین نزدیکیست ..!
    :) قشنگ بود

... عیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدتون مبارک ...

بسم الله الرحمن الرحیم

اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى

الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى،

الصِّدّیقِ الشَّهیدِ،صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً، کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ

پرودگارا، ‌بر علی بن موسی الرضای برگزیده درود و رحمت فرست .

آن پیشوای پارسا و منزه و حجت تو بر هر که روی زمین و زیر خاک است.

بر آن صدیق شهید درود و رحمت فراوان فرست،درودی کامل و بالنده و از پی هم و پیاپی و پی در پی، ‌همچون برترین و درود و رحمتی که بر هریک از اولیائت فرستادی.

(دانلود)

۲۶ شهریور ۹۲ ، ۰۱:۵۱
باران...

تنها یک چمدان کوچک  بر می دارم که چند تکه ای لباس و چنتایی کتاب در آن گذاشته ام.دسته ی چمدان را می گیرم به دست راست و گلدان کوچک کاکتوسم را که تنها یادگار اوست با دست دیگر بر می دارم و می آیم بیرون.

ساعت از نیمه شب هم گذشته است و کوچه در سکوت عمیقی فرو رفته .شاید اگر شرایط فرق می کرد ترس مانع بزرگی بود برای رفتنم.اما، این بار...این بار باید هر طور که شده خود را به او برسانم!

در خلوتی شب من هستم و سکوت شب و صدای چرخهای چمدانی که بر آسفالت خیابان کشیده می شود.

داخل خیابان اصلی که می شوم تا چشم کار می کند خیابان ست و خط کشی های سفیدش...تیرهای چراغ برقی که به ردیف همچون سربازانی وظیفه شناس،آمده اند به استقبال "من".تا چشم کار می کند خیابان ست و خیابان...من هستم و تنهایی وبازهم خیابان!چند دقیقه ای را می ایستم به انتظار اما دریغ از جنبنده ای حتی...

۱۲ نظر ۱۴ شهریور ۹۲ ، ۲۲:۰۰
باران...

رفتن به ادامه ی مطلب این پست اصلا به ناراحتی قلبیا...تیتیش مامانیا...کودکان زیر 14 سال توصیه نمی شود!!!

از ما گفتن بود!!!

۱۱ نظر ۱۰ شهریور ۹۲ ، ۰۳:۵۳
باران...

برگی از خاطرات؛

 

تازگیا نمی دونم چرا ذهنم هر اتفاق روز رو یه جورایی ربط میده به گذشته.

مثلا یکیش همین دیشب؛

یه سوکسِ خوجگلِ مامانیِ بی آزار،داشت برای خودش کف سرامیکای روشویی رژه می رفت که یهو چشم مامانِ گلم به جمال این آقا سوکسه ی ما روشن شد.این که چی شد و واکنش مامان جان چی بود که دیگه بر همگان واضح و مبرهن است ،پس فاکتورش میگیریم که زودتر برسیم به جان مطلب(به قول محمد صالح اعلای عزیز البته).

۱۴ نظر ۲۹ مرداد ۹۲ ، ۰۰:۱۲
باران...
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۹ مرداد ۹۲ ، ۱۴:۳۳
باران...