باران نم نم...

هَمیشہ بـاید کســـ ے باشد که مَعنے سه نقطه ے انتهاے جُملـــه هایت را بفَهمد...

باران نم نم...

هَمیشہ بـاید کســـ ے باشد که مَعنے سه نقطه ے انتهاے جُملـــه هایت را بفَهمد...

باران نم نم...
آخرین نظرات
  • ۲۴ خرداد ۹۵، ۲۳:۵۵ - وخدایی که دراین نزدیکیست ..!
    :) قشنگ بود

امشب شب من است...

شب توست...

شب تمام مخلوقات عالم است...

امشب شب رحمت خداوند است؛

شب تولد باران...

+این تلاقی روزها برای من

هدیه ی تولدیست از جانب خدا!!!

++از همگی التماس دعای فراوان...

+++اللهم عجل لولیک الفرج...

۱۵ نظر ۰۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۵:۰۳
باران...

 بیا حوّا...بیا و دوباره سیب بچین؛

 آدمیزاد خسته است ازین راه طولانی،

 بیا حوّا...بیا و دوباره سیب بچین؛

 شاید آن روز آدم،آرام در بستر خاک،

 خواب خوشبختی ببیند!!!

+اینجا تهران!!!

 اندکی گذشته از نیمه شب؛

 باران می بارد تا زنگار بزداید از دل زمین و

 جوانه های خفته در دل خاک نفسی تازه کنند!!!

 باران می بارد تا از نفس جوانه ای گل امید بروید!!!

++اللهم عجل لولیک الفرج...

۱۹ نظر ۲۳ فروردين ۹۴ ، ۰۰:۵۰
باران...

یک اتفاق دیگر...

به وقت امروز...

زیارت حرم معصومه سلام الله علیها،آن هم بعد از دوسال سنگین چسبید...

علل خصوص که هوا هم نم نم می بارید بر دل زائران آمده از راههای دور و نزدیک...

و اما رسم همیشگی...

لیست امسال مشهد را نگذاشتم چون انتهایش برای حضرت روضه باز خوانده بودم از مصائب دوری حجت خدا و مشکلاتمان...

..........................

تصمیم به نوشتن اسامی که گرفتم نه خودکار داشتم نه کاغذ!!!

مجبور به قناعت به دارایی های اطرافیان شدم...

دیگه همه جوره باید ببخشید!!!

******

۲۴ نظر ۰۹ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۱۶
باران...

پرده را کنار می زنم.پنجره را باز می کنم...

دلتنگش بودم ...چقدر نزدیک است...

به استقبالش می شتابم...

دعوتش میکنم بیاید داخل...

کمی دست وپایم را گم کرده ام...

کنارش مینشینم برایش چند مدل میوه پوست میکنم و در ظرفی که مقابل اوست می گذارم،

برخورد انگشتان ظریف و کشیده اش با تکه های میوه هارمونی شگفت انگیزی را ایجاد کرده است...

توجهش را به من می دهد برایم می گوید،یکپارچه گوش میشوم...

از شکوفه ها می گوید،از خرماهای رسیده،از صدای خش خش برگهای خشکیده بر زیر پای عابران خسته،از باران میگوید...نم نم...شر شر...

از زمستان،سرما...

گله مند نیست...تنها دل سبک می کند!!!

دیگر نزدیک است،

صدای تیک تاک نفس های آخر بلند است...

 توپ در می کنند

نوایی فاطمی بلند می شود اینبار...

وسال نو آغاز می شود...

گونه اش را میهمان بوسه ای میکنم وبرایش بهترین ها را آرزو...

دستم را پیش می کشد و اسکناسی را به رسم عیدی در میان آن می گذارد و کودکانه می خندد...

زمان،زمان رفتن است..

کاسه ای آب می آورم و چند پری هم گل در آن میریزم...

اندکی از آن می نوشد...

و پرده کنار می رود!!!

+سال خوبی رو براتون آرزومندم...

همین!!!

۱۴ نظر ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۲۱:۳۶
باران...

 

+هیس!!!

اندکی آرامتر...

شاید اینجا مردی خسته از مردم شهر،

پای این قاب سیاه،

سر فرو کرده در مرز خیال،

ذهن را برده باشد به ملاقات سکوت...

++شعر و عکس از باران...

۲۱ نظر ۲۶ اسفند ۹۳ ، ۱۹:۱۶
باران...