پیر مردی را دیدم در پی نشاط جوانی
بدمینتون بازی می کرد...
و جوانی را که نشسته بود کناری و تنها تماشاچی بود!!!!
+++بهترین هدیه برای
تولد یک انسان(!!!)چی می تونه باشه؟!!!
وقتی نگاهت صعودیه...وقتی دونه دونه پله ها رو با نیت پاک داری در راستای یک هدف درست میری بالا...گاهی اتفاقاتی میفته در مسیر،که انسان بی تفاوت از کنارش می گذره و خیلی راحت چشماش رو به روشون می بنده...یا با چنتایی توجیه ساده رفع و رجوعشون می کنه.حتی برای خودش!!!
این ها هرچند کم و کوچیک و غیر قابل اهمیت اند ولی همین حلقه های کوچیک انقدر زود بهم وصل میشن و متحد که یه جایی مثل همون پله ی 32ام صف می کشن مقابلت و میشن سد راهت...سد راهی که،تو انقدر بهش ایمان داری که نمی خوای برگردی ازش...ولی راه پیشرفت هم برات بستس...روی یک پله مگه چقدر میشه در جا زد و به گذشته و اعمال فکر کرد؟!!!
نه دل رفتن داری و نه قرار موندن...درست اونجاست که می فهمی خیلی چیزها دیگه جبران پذیر نیستند و تو افسوس می خوری از اینکه چرا اندکی اون روزا حتی به اندازه ی چند تنفس عمیق هم که شده،بیشتر تامل نکرده بودی؟!!!