باران نم نم...

هَمیشہ بـاید کســـ ے باشد که مَعنے سه نقطه ے انتهاے جُملـــه هایت را بفَهمد...

باران نم نم...

هَمیشہ بـاید کســـ ے باشد که مَعنے سه نقطه ے انتهاے جُملـــه هایت را بفَهمد...

باران نم نم...
آخرین نظرات
  • ۲۴ خرداد ۹۵، ۲۳:۵۵ - وخدایی که دراین نزدیکیست ..!
    :) قشنگ بود

+

نمی دانم مشکل از آب و هوای زمین است یا از "من"،

که هروقت اینجوری هوا دونفره می شود و بارانی...

باران عجیب دلش هوس تنهایی می کند!!!

++

خط و عکس :

باران...

+قربان مبارک!!!

۴۶ نظر ۱۲ مهر ۹۳ ، ۰۲:۴۱
باران...

درویشی را دیدم دَم صبح...کنار بلوارِ افریقا ایستاده بود وبرای پورشه سواران،کشکول ساده زیستی تکان می داد!!!

+عجب....

۲۶ نظر ۲۹ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۲۹
باران...

پیر مردی را دیدم در پی نشاط جوانی

بدمینتون بازی می کرد... 

و جوانی را که نشسته بود کناری و تنها تماشاچی بود!!!!

+++بهترین هدیه برای 

تولد یک انسان(!!!)چی می تونه باشه؟!!!

۳۱ نظر ۱۵ شهریور ۹۳ ، ۰۳:۵۶
باران...

وقتی نگاهت صعودیه...وقتی دونه دونه پله ها رو با نیت پاک داری در راستای یک هدف درست میری بالا...گاهی اتفاقاتی میفته در مسیر،که انسان بی تفاوت از کنارش می گذره و خیلی راحت چشماش رو به روشون می بنده...یا با چنتایی توجیه ساده رفع و رجوعشون می کنه.حتی برای خودش!!!

این ها هرچند کم و کوچیک و غیر قابل اهمیت اند ولی همین حلقه های کوچیک انقدر زود بهم وصل میشن و متحد که یه جایی مثل همون پله ی 32ام  صف می کشن مقابلت و میشن سد راهت...سد راهی که،تو انقدر بهش ایمان داری که نمی خوای برگردی ازش...ولی راه پیشرفت هم برات بستس...روی یک پله مگه چقدر میشه در جا زد و به گذشته و اعمال فکر کرد؟!!!

نه دل رفتن داری و نه قرار موندن...درست اونجاست که می فهمی خیلی چیزها دیگه جبران پذیر نیستند و تو افسوس می خوری از اینکه چرا اندکی اون روزا حتی به اندازه ی چند تنفس عمیق هم که شده،بیشتر تامل نکرده بودی؟!!!

۲۹ نظر ۱۶ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۴۴
باران...

۰۳ مرداد ۹۳ ، ۰۲:۰۰
باران...