عشق از منظر یک سوسک...
آقا سوسکِ که عاشق مسواک ما می شود،سر قرار عاشقیش همیشه مات می شود
به فرچه های نرم او که سوسکِ مبتلا شود،شب وصالشان منم که بی "اُرال بی" می شود
...
..........................................................................
پ.ن:چند صباحی ست که دریچه ی نورگیر باز مانده و مرد خانه وقت نمی کند برود بالای پشت بام و آن را محکم کند...
وسوسکها محبت دارن مدام میانُ به ما سر میزنن ...
پ.ن:هیچ چیزی جذاب تر از این نیست که نصفه شبی وقتی از خوشی برخی حرفها بی خواب شدی و هوس می کنی یه آبی به صورتت بزنی،چراغ رو روشن کنی ببینی یه سوسک،خیلی شیک و مجلسی مسواک عزیزت رو بغل کرده و جوری نگاش می کنه که انگار خودش هم میدونه دیدار آخره !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
پ.ن:پاک بی مسواک شدیم رفت!
پ.ن:یکی زنگ بزنه "گشت..." بیان مسواکم رو ازش پس بگیرن!!!
............................................................................
بی ربط نوشت:این غزل تلخ شراب است ؟
- نیست !
تلخی « زهر » است : کسی مست نیست !
شور و شر مستی و مستانگی ؟!
در غزل من ؟! ... نه ! از این دست نیست !
*در غزل خسته ی من جز سراب :
( جام شرابی که اگر هست ؛ نیست ... )
هیچ ... فقط منظره ای درهم و
آخر این « منظره » بن بست نیست
***
چشم من اینبار چه سنگین شده !
این غزل « این زهر » شراب است ! نیست ؟
(شعر از وبلاگ پای درد دل ققنوس)
من دیگه حرفی ندارم :|