روز بارانی...
به نام خالق باران؛
اینکه آسمان ذهنم چرا صاف نمی شود را نمی دانم؟!!!
کلمات می آیند و نانوشته می روند...مثل حرفهایی که طی این یکسال آمدند،اما ناگفته مانده اند!!!
امروز روز تولد بـــــــــــاران بود...روز بزرگ شدن من!!!
امروز برگی دیگر از زندگی ام ورق خورد و من پله ای بالاتر رفتم!!!
امروز هم مثل هر سوم اردیبهشت دیگری از ابتدای صبح زیر هجمه ی ابراز محبتهای دوستان و اعضای خانواده، عرق شرم به پیشانیم نشست!!!
امروز هم قبل از فوت کردن شمع تولدم آرزو کردم،اما(!)چقدر آرزوی امسال متفاوت بود از هرسال دیگری!!!
امروز هم باز دوباره دهانمان طعم شیرین کیک تولد را چشید!!!
امروز هم کادوها را مثل هر سال دوست داشتم!!!
امروز اما...
با وجود تمام خوبی هایش یک چیزی کم داشت انگار...چیزی یا حتی کسی را!!!
+امروز...گویی آسمان هم میدانست دل باران ابریست...سخت باریدن گرفت!!!
++حدودا یک هفته هستش که اذانی(+) که از مسجد پخش میشه رو عوض کردند...تعداد جوانهایی که به مسجد میان برای نماز بیشتر شده...
گاهی کار فرهنگی خیلی هم سخت نیست!!!
+++اللهم عجل لولیک الفرج