دلم رو جا گذاشتم...
با شنیدن صدای سوت حرکت قطار،سیل اشک بود که از چشم همه سرازیر شد...مداح کاروان با نوایی سوزناک روضه ی وداع با حضرت رو می خواند و صدای گریه ها مدام بیشتر و بیشتر می شد...
و دل من اما،پیشم نبود و همانجا کنار قبر آقا جامانده بود...اشکی به چشم سر نداشتم اما طوفانی در درونم غوغا می کرد...
امروز صبح...راه آهن تهران...آمدیم خانه...بنه باز کردیم...زندگی در این شهر آغاز شد...
اما،وقت عروب آفتاب عجیب دلتنگ حرم شدیم...دلتنگ نوای نقاره خونه ی آقا...دلتنگ صحن انقلاب و پنجره فولاد...عطش سقاخانه گرفتمان!!!
موقع برگشت نگفتیم خداحافظ...گفتیم به امید دیدار آقا...و آمدیم،به امید آنکه زود برگردیم!!!
امسال با دلی شکسته پا به آستانشان گذاشتیم...سنگین بنده نوازی کردند...به بهایی بس گزاف دل بند خورده ی ما را خریدند و صفایی دادند...
..................................................................
پ.ن:چند وقتی بود چیزی شبیه یک بغض مانده بود در گلو و نفس کشیدن رو برام مشکل کرده بود...رفته بودم حرم تا به آقا بگویم که چه شد...از حالم بگویم...از سخت بودن مسیر...از مصائب پله ی سی و دوم بگویم...گله کنم از مشکلات...نشستم بالا سر حضرت...پشت به پنجره فولاد!!!
هنوز لب از لب باز نکرده،خانوم جوونی که کنار من نشسته بود بلند بلند زد زیر گریه...دیگه افتاده بود به هق هق که بطری کوچیک آب معدنی رو دادم به مادرش که بهشون بدن تا آروم بشه...
وقتی آروم شد خودش رو کرد به من و شروع کرد به شرح ماجرا...باور کنید اگر یک صدم مصیبتهایی رو که این دختر بنده خدا کشیده بود رو من کشیده بودم الان هفتاد کفن هم پوسونده بودم...
خلاصه این خانوم و مادرش رفتن و یه خانوم و نوه هاشون اومدن نشستن...دخترشون که از زیارت برکشت سرش رو گذاشت روی زانوی مامانش و های های کریه کرد...وسط گریه هاش می گفت:
چه جوری تونست نمک سفره ی من رو بخوره و نمکدون بشکنه؟!!!
چه جوری تونست علی رو از من بگیره؟!!!
حالا من با این دوتا بچه چی کار کنم؟!!!
مادرشون بعدا توضیح دادند که این خانوم و همسرش با هم بحثشون میشه...دوستِ دختره به اسم اینکه اینها رو آشتی بده شماره ی آقا رو می گیره و کلهم اجمعین قاپ پسر رو می دزده و زیرآب دختر بی گناه رو هم میزنه... اونجوری که مادرش می گفت،دخترش تازه همون روز متوجه شده بودن که همسرش دوستش رو عقد کرده!!!
خلاصه انقدر ذکر مصیبت شنیدم که کاسه کوزه ی محترم رو جمع کردم و فقط یک چیز رو به ضریح از حضرت خواستم؛حلالم کنن تا آرامش سابق رو بدست بیارم!!!
پ.ن:قبل از انداختن لیست اسامی داخل ضریح،پشت برگه اضافه کردم؛
_تعجیل در فرج
_سفر کربلا
_عاقبت بخیری همه
_همسر خوب برای مجردا...زندگی خوب و صبر در مشکلات برای متاهلین
_فرزندان سالم و صالح
_روزی حلال
_ایمان
_صبر
_و هر آنچه نیکی که خودتون میدونید!!!
پ.ن:امروز وقتی نظراتتون رو خوندم عرق شرم نشست روی پیشونیم از این همه لطفی که داشتید...
انشاالله به زودی نصیب همگیتون بشه...
برخی به صورت خصوصی حرفهایی زدید که نم اشکی به چشم نشست از سوز حرفهاتون...
شرمنده ی دلهای پاکتون شدم...