باران نم نم...

هَمیشہ بـاید کســـ ے باشد که مَعنے سه نقطه ے انتهاے جُملـــه هایت را بفَهمد...

باران نم نم...

هَمیشہ بـاید کســـ ے باشد که مَعنے سه نقطه ے انتهاے جُملـــه هایت را بفَهمد...

باران نم نم...
آخرین نظرات
  • ۲۴ خرداد ۹۵، ۲۳:۵۵ - وخدایی که دراین نزدیکیست ..!
    :) قشنگ بود

۸ مطلب با موضوع «از هر دری سخنی» ثبت شده است

حالا که ورق ها همگی رو شده اند

سرخورده از این همه تکاپو شده اند

گیریم کسی کلید را پیدا کرد

درهای جهان قفل از آن سو شده اند!!!

...............

+"هزج مثمن اخرب مکفوف مجبوب" نام وزن قالب رباعی در نظام عروضی قدیم ماست و

از نظر ارکان معادل؛

((مفعول و مفاعلن مفاعیلن فع))

می باشد.

هزج:سراییدن سرود طرب انگیز،آواز با اندکی گرفتگی گلو...

مثمن:هشت شده،هشت تا شده،دارای هشت رکن...

اخرب:شکافته گوش،سوراخ کرده گوش...

مکفوف:نابینا،نابینا کرده...

مجبوب:ساده کرده،بریده...

۱۵ نظر ۲۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۱:۵۴
باران...

نوشتن می خواهد؛

بی حساب و کتاب...

گفتن می خواهد؛

بی ترس و واهمه...

نفرت می خواهد؛

بی مجازات و عقوبت...

و...

قلمم شکست...

جوهر دلــــــ م سر ریز شد...

خاطرات اما(!)،هنوز...

نانوشته...

مانده در راه...

گلوگیر شده اند...

← !!! →

۷ نظر ۲۸ اسفند ۹۲ ، ۰۰:۲۴
باران...

_شما هم صدای آب رو می‌شنوید؟!!!

_بله...

_منبع این صدا از کجاست؟!!!

_اونجا( انگشت سبابه ی باران جایی میان ریلها را نشانه رفته است)...

_کجا؟!!!

_اونجا،درست بین دو خط میانی ریلهای قطار...

_عجیبه!!!

_چی عجیبه؟!!!

_چشمه ای روان میان دو خط ریل قطار!!!

_از نظر آب هم حضور این ایستگاه آنهم در دل زمین عجیبه،حتی حضور ما آدمها هم اینجا عجیبه!!!

_نگاه گنگش خبر از عدم درک معنای حرفم را میداد اما،سری به منظور فهمیدن تکان داد و خود را با تبلتش مشغول کرد...

-----------------------------

 پ.ن:هر شب جایی حوالی شمرون که می‌رسید...چراغ خاموش عبور می‌کرد تا نکند ترکی بردارد چینی نازک تنهایی من...

 این را خودش نگفته بود...کلاغ ها خبر آورده اند...

 کلاغ‌ها با همان چشمهای نافذشان...

همان چشمهای ترسناکی که هیچ وقت دروغ نمی گویند...

۱۴ نظر ۱۱ اسفند ۹۲ ، ۲۲:۳۴
باران...