باران نم نم...

هَمیشہ بـاید کســـ ے باشد که مَعنے سه نقطه ے انتهاے جُملـــه هایت را بفَهمد...

باران نم نم...

هَمیشہ بـاید کســـ ے باشد که مَعنے سه نقطه ے انتهاے جُملـــه هایت را بفَهمد...

باران نم نم...
آخرین نظرات
  • ۲۴ خرداد ۹۵، ۲۳:۵۵ - وخدایی که دراین نزدیکیست ..!
    :) قشنگ بود

نوستالوژی باران...

چهارشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۲، ۱۲:۵۱ ق.ظ

 هیســــــــــــــــــــــــ !!!

گوش کن!!!

میشنوی؟!!!

خوب گوش کن!!!

انگار داره بارون میاد...

اونم نم نم!!!

یه همچین مواقعی یهو می زنه به سرم که مثل بچگیام که میرفتم سر پله های خونه باغ،برم سر پله ها و دستام رو بگیرم زیر بارون و خیس بشم...بوی خاک بارون خورده از هر عطر و رایحه ای تو این دنیا دلچسب تره برام...من رو یاد "مادر جون" میندازه...یاد عصرای تابستون...وقتی آفتاب بساطش رو از پهنه ی دیوار جمع می کرد...می رفتیم توی حیاط...پسرا یکراست می رفتن سراغ شیر آب و میوفتادن به جون درختا و زمین و زمان و خیس می کردند... صدای خنده_ریسه هاشون رو از هفتا محله اون وَرترم می تونستی بشنوی...

ما دخترا هم اگر از زیر خیس شدن جون سالم به در می بردیم...بساط خاله بازیم رو پهن می کردیم توی ایوون...فرش پهن می کردیم و پشتی میذاشتیم...یه سر چادر گلدار مامان رو می بستیم به نرده و سر دیگش رو می بستیم به آویز پرده ی ایوون...خونمون که حاضر میشد...می رفیتم و دست "مادر جون" رو می گرفتیم،میاوردیم تا بشن اولین مهمون ...توی فنجونای کوچولومون مثلا چایی می ریختیم و اون بنده ی خدا هم در کمال محبت و مهربونی فنجون چایی رو سر می کشیدن ومی گفتن:

_به...عجب طعمی داشت!!!

از سر و صدای ما بچه ها بزرگترا هم دیگه کم کم از خواب بیدار می شدند و هر کسی یه خوردنی می گرفت دستش و میومد تو ایوون، میشد مهمون ما...یکی میوه...یکی چایی...یکی شیرینی...

اگر هم که دایی زودتر میومد خونه،همیشه بساط عصرونه ی مفصلی به راه بود...گوجه_خیار حلقه شده...سبزی خوردن...نون تازه و پنیر تبریزی و لقمه هایی که من هیچ وقت بهشون لب نمیزدم...

چون "مادر جون" پنیر تبریزی فقط می خوردن مثل یک قانون نانوشته دایی فقط پنیر لیقوان می خریدند و بس...ولی من فرق می کردم؛

یا برام پنیر پاستوریزه می خریدن...یا مربای آلبالو که دوست داشتم!!!

گاهی وقتا میشنیدم کسی اعتراض می کرد که:

_مگه شما همین یدونه نوه رو فقط دارید خانوم جون؟!!!بچه های ما بچه نیستند؟!!!

"مادر جون" سرشون رو یکمی می بردن نزدیکتر و آروم در جواب می گفتن:

_آخه این بچه ها باباشون نیست...امانتن...دلتنگی نکنن یه وقت من اینجوری بهشون می رسم...این بچه بغض کنه اون دنیا باید جواب بدیم!!!

هعی...هعی...هعی چه روزای خوبی بود!!!

هنوزم وقتی بارون میاد،بوی سمق خیس خورده ی درختای گیلاس و آلبالوی خونه باغ رو برام زنده می کنه...یاد گلهای آفتاب گردون ته باغ...یاد گل محمدی ها و باغچه ی سبزیجات...یاد جوجه هایی که تابستونا می خریدیم و پسر داییم کل تابستون از ترسشون پاش و از ایوون پایین تر نمیذاشت...

یاد صمیمیت ها...بزرگترها...خونه باغ ها...بچگی ها...شیطنت ها...خنده ها...شادی ها...قهرهایی که تا قیامت می کردیم...و قیامتهایی که خیلی زود فرا می رسید!!!

به یاد گل کوچیکها...گلدانها ها و شیشه های شکسته...

به یاد پیکان_تاکسی نارنجی آقا رضا،همسایه ی خونه باغ...

و به یاد خود باران ..بارانی اینچنین نم نم...!!!

..............................................................................

پ.ن:نوستالزی(+)

پ.ن:در میان ازدهام این روزها...درست وسط زرق و برق ها...سادگی تو را کم دارم!!!

۹۲/۱۱/۰۹
باران...

نظرات  (۱۵)

بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
یا شکور
یا رحیم
سلام بارانی جونم
یعنی بی نظیر بود پستت برای باران نم نم ! اصلا مشخصه طور دیگه ای داری می باری . یه خرده یاد نوع خاطره نوشتن خودم افتادم  ... منظور اینکه من بی نظیر می نوسم هااااا :)))))ولی جدا گاهی شبیه من حس ها رو بیان کرده بودی!

عکس عالی بود .
***** ** **** **** **** *** **** **** *** **** * * ** **** ** *** **** * ** **** * ******** ** **** **** ** *** *** *** ** ***** *** ** **** ** ** *** ***** **** ** *** *** ***

شاد باشی مانند همین پست قشنگت
اللهم عجل لولیک الفرج

 
پاسخ:
سلام
ممنون....
بارون دیشب خیلی چیزها رو شست و تمیز کرد از سرا پرده ی جان...

......................

اِوا!!!من که نظرم خصوصی بود!!!

ممنون...

اللهم عجل لولیک الفرج...
قضیه این قالبت چیه هی عوض میشه؟؟؟😌
پاسخ:

سلام

دیدم این قالب که اتفاقا نامش هم"..."است!!!به جمله ی پایین هدلاینم میاد!!!

همین...

۱۲ بهمن ۹۲ ، ۱۸:۳۲ سیدمهدی نقیبی راد
سلام بسیار زیبا توصیف کرده بودی لذت بردم 
پاسخ:

علیکم السلام

ممنون...

۱۲ بهمن ۹۲ ، ۱۸:۴۶ چشم چشم دو ابرو
ای بابا ...

حسابی رفتم تو خاطرات قدیم ، یادش بخیر ...

دستتون درد نکنه ...
پاسخ:

هعی...

یاد باد آن روزگاران یاد باد...

۱۳ بهمن ۹۲ ، ۰۰:۰۳ نازنین روانبخش

چقدر ارامش وبلاگت رو دوست دارم

دارم به این فکر میکنم که حتما خودتم به اندازه ی وبلاگت ارومی ...

خوشحالم که باهات اشنا شدم

ما رو هم دعا کن

یا علی

پاسخ:
شما لطف دارید...
این روزا،بله آرومم!!!
همچنین...
محتاجیم به دعا!!!
علی(علیه السلام) یارت...

یا نور
سلام بر باران طاهر !
با اینکه سفیدی قالبتو بیشتر از رنگ قالب قبل میپسندم اما دلم برای ابرای قشنگ متحرکت تنگ میشه :( خیلی جدید و بدیع بود تو هیچ وبی ندیده بودم !

شاد باشی و آروم
اللهم عجل لولیک الفرج
پاسخ:

سلام

اوهوم...

همچنین...

اللهم عجل لولیک الفرج

سلام
وقت بخیر
باران ؛ حرفهای زیادی میشه زد
موفق باشید
پاسخ:

سلام

حرفهای زیادی میشه زد!!!

سلامت باشید...

یاد باد آن روزگاران  یاد باد
پاسخ:
یاد باد!!!
آخی ... چه قدر نوستالوژیک بود!
لینکت کردم عزیزم.
یاعلی
پاسخ:
ممنون...
علی علیه السلام یارت...
یادش به خیر ...
پاسخ:
بله...یادش بخیر!!!
۱۳ بهمن ۹۲ ، ۱۷:۱۸ وخدایی که دراین نزدیکیست ..!

ممنون از حضورتون

:)

اگر صادقانه و با محبتی قلبی و دلسوزانه انجام نشه؛
اگر مودبانه و از راه درستش و از طریق اهلش انجام نشه...
حتی اگر همه ی اینها باشه ولی با ظرافت خاص خودش انجام نشه،
درست برعکسش نتیجه میده و میشه:

نهی از معروف و امر به منکر...

پاسخ:

درسته...


۱۴ بهمن ۹۲ ، ۱۲:۲۳ دکـ لـ مـ هـ
این یکی رو خوب فهمیدم...
جال بود
آدم رو می‎برد به اون دوردست‎ها...
پاسخ:
خدا رو شکر...
۱۵ بهمن ۹۲ ، ۰۶:۳۳ سیدمهدی نقیبی راد
سلام.ماشاالله عجب برفی از دیشب اومده
پاسخ:

سلام

فکر می کردم فقط خودم سحرخیزم!!!:)))

ما که خونمون زیر برف مدفون شده...

ماشاالله...

البته خیلی خوبه ها...حداقل این دوستانی که چکمه خریدند تا بالای زانو یکمی ذوق می کنند!!!

غصه ش مال ما فقیر فقراست که آب تو کفشمون میره!!!

اللهم عجل لولیک الفرج

سلام
وبتون بی نظیر بود لذت بردم

پاسخ:
علیکم السلام
متشکر...شما لطف دارید!!!
۱۹ بهمن ۹۲ ، ۲۳:۴۶ وخدایی که دراین نزدیکیست ..!

فَإِن تَوَلَّوْاْ فَقُلْ حَسْبِیَ اللّهُ لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ

پس اگر (از سخنان خداوند) روى گردان شدند، بگو: خداوند مرا کافى است، هیچ معبودى جز او نیست، تنها بر او توکّل کرده‏ام و او پروردگار عرش بزرگ است.(توبه/129)

پاسخ:
حسبی الله...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">